علی یار

پویشی در پیچ و خم باورها

علی یار

پویشی در پیچ و خم باورها

بایگانی

۱۲ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

نظریه تراشی مغرضانه

مقایسه دیدگاه علمای بزرگ شیعه با دیدگاه هاشمی رفسنجانی

 

پس از اینکه در قسمت قبل مخالفت دیدگاه هاشمی رفسنجانی با نصوص و روایات ثابت شد، در این قسمت میگوییم: هیچ یک از علمای بزرگ شیعه که شیعه با نام آنها شناخته میشود، از خانه نشینی حضرت علی"علیه السلام" چنین برداشتی نکردند که به علت عدم رضایت مردم به حکومت امیرالمؤمنین"علیه السلام" ، حضرت خانه نشین شدند که این همان دیدگاه هاشمی رفسنجانی است، بلکه این علمای بزرگ شیعه به تبعیت از روایات، همان عواملی که در روایات بیان شده است را علت خانه نشینی امیرالمؤمنین"علیه السلام" میدانند.

هاشمی رفسنجانی یک شخصیت سیاسی است و نه یک شخصیت علمی؛  واین را نمیتوان انکار کرد که یک شخص سیاسی در تمامی افعال و اقوالش دارای اغراض سیاسی است، نه انگیزه های علمی و حقیقت جویانه.

پس دیدگاه هاشمی رفسنجانی به دلیل مخالفت با قواعد فقهی و اصولی که در قسمت اول و دوم گذشت، و به دلیل مخالفت با روایات و نصوص که در قسمت سوم گذشت، و به دلیل مخالفت با دیدگاه علمای بزرگ شیعه که در این قسمت آمده است، دارای ارزش علمی نمی باشد و فقط برای فتنه انگیزی و بحرا ن سازی مناسب میباشد که هاشمی رفسنجانی در این امور تخصص، مهارت و تجربه کافی را دارد.

در اینجا کلام چهار تن از علمای بزرگ شیعه را ذکر خواهیم کرد:

یک - شیخ مفید

قاضى ابو بکر باقلانى(از علمای اهل سنت) در مناظره‏اى از شیخ مفید پرسید:اگر افراد زیادى به امامت على بن ابى‏طالب اعتقاد داشتند، پس چرا حضرت به پشتیبانى آنها به جنگ با دشمنانش‏ برنخاست و خانه نشین شد؟

شیخ مفید در پاسخ گفت: «در جنگ‏هاى دینى، تعداد طرفداران، تنها عامل‏ تعیین کننده نیست، بلکه جهاد متوقف بر «مصلحت» است. پیامبر خدا در بدر با 313 نفر به جنگ دشمن‏ رفت ولى در حدیبیه با داشتن 3600 نفر نیرو، نجنگید و صلح کرد. و اما مصلحت امیرالمؤمنین در عدم جهاد براى به‏ دست گرفتن خلافت، به عوامل مختلف دینى و دنیوى‏ مربوط مى‏شود که چه بسا همه آن‏ها هم براى ما روشن‏ نباشد، چه بسابرخى از مخالفین در آینده مستبصر مى‏شدند و حضرت نمى‏خواست به قتل آن‏ها مبادرت‏ ورزد و یا در نسل آن‏ها انسانهاى شایسته‏اى مى‏دید و یا جنگ را باعث بروز گرفتارى‏هایى در میان شیعیان و فرزندان خویش مى‏دانست که به اصل امامت آسیب‏ مى‏رساند.» (شیخ مفید، مسألتان فی النص علی علی، ص26)

 

دو  سید مرتضی

سیدمرتضى در پاسخ به این اعتراض که: اگر خلافت و امامت على بن ابى‏طالب منصوص بوده و رسول خدا رهبرى امت را به او سپرده بود، پس چرا با آنان که روى‏کار آمده‏ بودند، به نبرد نپرداخت تا موقعیتى را که به او سپرده شده بود، در اختیار گیرد؟ مى‏گوید:

«برخورد با منکرات داراى شرایطى است که از اهم آن، قدرت و توانایى است. به علاوه، شخصى که به انکار اقدام مى‏کند، نباید این گمان را داشته باشد که در اثر انکارش، ضررى غیر قابل‏ تحمل به وقوع خواهد پیوست و یا مفاسدى بیش از اصل منکر رخ خواهد داد و مگر امیرالمؤمنین از این قدرت و توانایى براى رسیدن به حقش برخوردار بوده است؟! و مگر براى حضرت این نگرانى وجود نداشته که ضرر عظیمى به‏ خود، فرزندان و پیروانش متوجه نشود؟! به علاوه برخورد با آن منکر، این خوف‏ را هم داشته است که‏عده‏اى اساساً از دین برگشته واز اسلام بیرون روند، ازاین‏ رو امام‏(ع) صبر و تحمّل را به مصلحت دین مى‏دانست»( سیدمرتضى، تنزیه الانبیاء و الائمة، ص‏133)

 

سه  شیخ طوسی

شیخ طوسى با طرح این پرسش، که چرا امیرمؤمنان با وجود نص بر امامت خویش به‏ اقدام عملى بر ضدّ مدعیان خلافت روى نیاورد؟ در پاسخ مى‏گوید:

«علّت این ترک اقدام، نداشتن یارویاور بود و اگر به تنهایى و به همراه خواص‏ خویش اقدام مى‏کرد، نتیجه‏اى جز کشته شدن حضرت، خاندان و یاران نزدیکش‏ نداشت. لذا این شیوه را به کار نگرفت، خود حضرت هم فرمود: به خدا قسم اگر یارانى مى‏یافتم، با آنان قتال مى‏کردم. پس از بیعت هم فرمود: «لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر» ... این بیان نشان مى‏دهد که اگر حضرت پیش از بیعت‏ نجنگید، به دلیل نداشتن یاور بوده است، به علاوه که چنین برخوردى چه بسا به ‏ارتداد اکثر آنان و ضربه خوردن اسلام مى‏انجامید که این نکته را در یک خطبه‏ دیگر متذکر شد: «لولا قرب عهد الناس بالکفر لقاتلتهم» به خدا قسم اگر یارانى مى‏یافتم، با آنان قتال مى‏ جنگیدم. (شیخ طوسى، الاقتصاد، ص‏209)

 

چهار- ابوالصلاح حلبى

ابوالصلاح حلبى (شاگرد سیدمرتضى و شیخ طوسى) نیز مسأله را از جنبه «فقدان‏ شرایط انکار منکر» مورد توجه قرار داده است و مى‏فرماید:

«وقتى ادله کافى براى اثبات امامت ائمه وجود داشته باشد، جاى این شبهه نیست‏ که چرا براى به دست آوردن حقوق خود قیام نکردند؟ زیرا چنین اقدامى نیازمند وضعیت مساعد براى امر به معروف و نهى از منکر است و مگر براى ائمه چنین‏ موقعیتى وجود داشته است؟ هیهات! آنان حتى وقتى در خانه خود بودند و از تدبیر امور شیعه، دستشان کوتاه بود، امنیت نداشتند و مورد تعرض قرار مى‏گرفتند تا چه رسد به این که فراتر از آن، در صدد قیام مسلحانه برآمده و با نیروى فراوان دستگاه جور، درگیر شوند.» (ابو الصلاح حلبى، الکافى فی الفقه، ص‏105)

مشاهده شد که هیچکدام از این بزرگان، عدم رضایت مردم به حکومت اسلامی را علت خانه نشینی حضرت علی"علیه السلام" ندانستند.

 

 

-  پایان  -

اجتهاد در مقابل نصّ

وجه تشابه هاشمی رفسنجانی با خلیفه دوم «عمر»

دلیل دوم

هاشمی رفسنجانی گفت:

«آنجائیکه مردم نباشند، رأی مردم نباشد، آن حکومت اسلامی نیست، به همان دلیل که علی بن ابیطالب ۱۹ سال خانه نشین بود و وقتی که دوباره مردم آمدند و به قول علی بن ابیطالب مثل یال اسب در خانه اش تراکم جمعیت بود، آنموقع علی بن ابیطالب پذیرفت»


طبق استدلال هاشمی رفسنجانی، علت خانه نشینی حضرت علی"علیه السلام"، عدم رضایت و اقبال عمومی به حکومت ایشان است زیرا مردم با شخص دیگری بیعت کرده بودند، و سپس نتیجه می گیرد که مشروعیت حکومت اسلامی، مشروط به رضایت مردم و همراهی آرای عمومی است.

در مقام نقد دلیل دوم باید پیرامون علت خانه نشینی حضرت علی"علیه السلام" تأمل و تحقیق شود، زیرا استدلال هاشمی رفسنجانی بر این نکته استوار است.

این پرسش از ابتدا در ذهن شیعیان بوده است که از آنجایی که حضرت علی"علیه السلام" از سوی رسول اکرم "ص" برای خلافت و امامت، منصوب شده بودند، چرا امیرالمؤمنین"علیه السلام" اقدامی برای تحقق فرمایش رسول اکرم "ص" انجام ندادند و خانه نشینی را برگزیدند؟ از این رو شیعیانی که در زمان امامان بعد از امیرالمؤمنین"علیه السلام" می زیسته اند، این سؤال را از امام زمانشان می پرسیده اند، و همین سؤالات شیعیان و پاسخ های ائمه معصومین"علیهم السلام" در کتاب های روایی ما منعکس شده است.

مرحوم علامه مجلسی در کتاب «بحارالانوار» فصلی را با عنوان «علة‏ْ قعوده علیه السلام عن قتال من‏ تأمر علیه من الاولین» گشوده است و روایات مربوط به این موضوع را آورده است(محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج‏29، ص‏418)، هم چنین مرحوم شیخ صدوق در کتاب «علل الشرائع» در فصلی با عنوان «العلة التى من اجلها ترک امیرالمؤمنین"علیه السلام" مجاهدة اهل‏ الخلاف» روایات مربوط به علت نجنگیدن امیرالمؤمنین"علیه السلام" با مخالفان را آورده است.

جالب است بدانید در هیچ کدام یک از این روایات، نبود رضایت عامه و عدم اقبال عمومی به عنوان علت سکوت و خانه نشینی امیرالمؤمنین"علیه السلام" معرفی نشده است، بلکه مسائل دیگری مثل مصلحت جامعه اسلامی، حفظ وحدت جامعه اسلامی و پرهیز از اختلاف، ترس از ارتداد مردم، فقدان قدرت، تنهایی و بی یاوری، علت خانه نشینی حضرت قلمداد شده است.

اما در مقابل این نصوص و روایات، هاشمی رفسنجانی دست به اجتهاد می زند و میگوید علت خانه نشینی امیرالمؤمنین"علیه السلام"، عدم رضایت مردم به حکومت ایشان است، درست همانند کاری که بعضی از صحابه پیامبر"ص" انجام دادند و بر خلاف آیات قرآن و فرمایشات رسول اکرم"ص"، اجتهادات خود را به کرسی نشاندند.

مرحوم شرف الدین در کتاب «اجتهاد در مقابل نص» این اجتهادات صحابه را در مقابل نصوص قرآنی و نبوی جمع آوری کرده است. مرحوم شرف الدین در این کتاب، 54 مورد از اجتهادات خلیفه دوم «عمر» را ذکر میکند که مشهورترین آن تحریم ازدواج موقت است.(شرف الدین، اجتهاد در مقابل نص، ص 217)

«عمر» بعد از آنکه به خلافت رسید، بر فراز منبر رفت و گفت: « دو متعه در زمان پیامبر حلال بود که من آن دو را منع مى‏کنم و انجام دهنده آن را به کیفر مى‏رسانم: یکى متعه حج و دیگرى متعه زنان(ازدواج موقت) است‏»( شرف الدین، اجتهاد در مقابل نص، ص 284)

در حالیکه این عمل هم در زمان رسول اکرم"ص" و هم در زمان خلیفه اول مشروع بوده است و آیه 24 سوره نساء و سنت پیامبر"ص" که روایات آن در کتب روایی اهل سنت هم آمده است، دلیل بر مشروعیت ازدواج موقت است.

در اینجا به مواردی از روایاتی که علت خانه نشینی امیرالمؤمنین"علیه السلام" را بیان کرده است، اشاره میکنیم:

1- حضرت علی"علیه السلام": در نظر من صبر و تحمل، از ایجاد تفرقه در میان مسلمانان و ریختن خونشان‏ بهتر بود، در حالى که مردم «تازه مسلمان» اند و دین مانند مشکى که تکان‏ داده مى‏شود، کوچکترین سستى آن را تباه مى‏کند و کوچک‏ترین فردى آن را وارونه مى‏سازد(ابن ابى الحدید، شرح نهج‏البلاغه، ج‏1، ص‏308)

2- حضرت علی"علیه السلام"  در بخشى از خطبه طالوتیه فرمودند: اگر به اندازه اصحاب طالوت، یاورداشتم(یعنى 313 نفر) که بدون خوردن آب، در جهاد با جالوت حاضر شدند و یا اگر بدریون با من بودند که آماده جنگ باشند، با شمشیر شما را مى‏زدم تا به حق برگردید. و سپس‏ وقتى از مسجد بیرون آمدند و گله گوسفندى دیدند با 30 گوسفند، فرمودند: اگر به این تعداد مردان خیرخواه در اختیارم بود، قدرت را از دست آنها مى‏گرفتم.( کلینى، روضه کافى، ص‏32)

3- هیثم بن عبدالله رمّانى از حضرت‏ رضا(ع) پرسید: چرا امیرالمؤمنین در دوران پس از وفات رسول خدا، نجنگید وبراى گرفتن حق خود جهاد نکرد؟ امام فرمود: چون یاران او اندک بودند «لقلّة‏ْ اعوانه‏ علیهم» (علل الشرایع، ج‏1، ص‏148)

4- امیرالمؤمنین"علیه السلام" فرمودند: «أما و الله لولا قرب عهد الناس بالکفر لجاهدتهم»(الفصول المختارة، شیخ مفید، ص‏250) اگر مردم تازه مسلمان نبودند و کفر به آن‏ها نزدیک نبود، با ایشان مى‏جنگیدم.

5- امام صادق‏(ع) در پاسخ به‏ این ‏پرسش که چرا حضرت با مخالفان نجنگید، فرمودند:« چگونه حضرت مى‏توانست بجنگد، در حالى که فقط 3 تن از مؤمنان‏ با او بودند»( صدوق، علل الشرایع، ج‏1، ص‏148)

6- زید شحّام به امام کاظم‏(ع) گفت: مردم مى‏پرسند اگر خلافت، حقِ على بود، پس چرا براى گرفتن حق خود قیام نکرد؟ وامام پاسخ داد:«على‏(ع) گروهى را براى جنگیدن در اختیار نداشت، اگر یارانى‏ مى‏یافت،مى‏جنگید»( بحارالأنوار، ج‏29، ص‏452)

7- پس از ماجراى سقیفه‏ گروهى از مهاجر و انصار به حضور على‏(ع) رسیدند ودرخواست بیعت با حضرت کردند و اعلام نمودند که براى کشته شدن در رکاب‏ وى آماده‏اند. امام فرمود: اگر صداقت دارید فردا صبح در حالى که موهاى سر خود را تراشیده اید، حاضر شوید. روز بعد، تنها سلمان، ابوذر ومقداد، به دستور حضرت‏ عمل کرده و حاضر شدند، مجدداً همان گروه تقاضاى بیعت کردند و حضرت همان‏ دستور را صادر کردند، ولى غیر از آن سه تن، کسى‏حاضر نشد.( کشى، اختیار معرفة الرجال، ص‏8)

8- از حضرت على بن موسى الرّضا صلوات اللَّه علیه سؤال شد: چرا على بن ابى طالب علیه السّلام مدّت بیست و پنج سال بعد از نبىّ اکرم صلّى اللَّه علیه و آله با دشمنانش نجنگید و سکوت کرد؟

حضرت فرمودند: «به خاطر آن که حضرتش به رسول خدا"صلّى اللَّه علیه و آله" اقتداء نمود چه آن که نبىّ اکرم"صلّى اللَّه علیه و آله" بعد از نبوّت، سیزده سال در مکّه و نوزده ماه در مدینه، جهاد با مشرکین را به خاطر کمبود اعوان و قلّت یاران ترک نمودند و على"علیه السّلام" نیز به خاطر فقدان یاران، مجاهدت و مبارزه با دشمنان را ترک نمودند»( صدوق، علل الشرایع، ج‏1، ص‏148)

 

روایت کشف المحجة، مرسله ای که معارض دارد (2)


3- همانطور که گفتیم در سند روایت کشف المحجة که مورد استدلال هاشمی رفسنجانی قرار گرفته است، آمده است « قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ فِی کِتَابِ الرَّسَائِلِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بِإِسْنَادِه.»( کشف المحجة لثمرة المهجة، ص 235) یعنی محمدبن یعقوب که همان شیخ کلینی است در کتاب «رسائل الائمه» این حدیث را نقل کرده است، در حالیکه این کتاب به دست ما نرسیده است وهم اکنون موجود نمیباشد. حتی مرحوم علامه مجلسی که در سه قرن پیش، با جدّیت و کوشش فراوان به شناسایی آثار شیعه و استفاده از آن ها در «بحارالانوار» پرداخت، به این کتاب دست نیافته است. پس منبع اصلی که روایت کشف المحجة در آن است در حال حاضر در دسترس ما نیست، و در طول زمان این کتاب از بین رفته است.

4- شیخ کلینی که این روایت کشف المحجة را نقل کرده است، صاحب کتاب مهم و معتبر «الکافی» میباشد، اما این روایت را  در کتاب کافی نقل نکرده است، در حالیکه کتاب کافی یکی از کتب اربعه شیعه میباشد و بنای شیخ کلینی این بوده است که روایات معتبر را در کافی بیاورد. همین عدم نقل روایت کشف المحجة در کتاب مهم و معتبر کافی و نقل آن در کتاب دیگری به نام «رسائل الائمه» نشان دهنده این است که این روایت نزد شیخ کلینی به آن درجه ای از اعتبار نرسیده است که بتواند آن را در کتاب کافی نقل کند.

5- این جملاتی از روایت که مورد استناد هاشمی رفسنجانی قرار گرفته است، در حقیقت قسمتی از یک روایت طولانی و چند صفحه ای است. جالب این جاست که این روایت طولانی در منابع دیگری مانند «الغارات»(ثقفی کوفی، ج‏1، ص‏308) و «الامامة و السیاسة»( ابن قتیبه دینوری، ج‏1، ص‏134)که زمان تألیف آن ها مقدم بر زمان کلینی بوده است، نقل شده است و پس از آن در «نهج البلاغه»( خطبه 208فیض الاسلام، 217 صبحى صالح( نیز آمده است، اما با کمال تعجب در هیچ یک از منابع قبلی و بعدی، این جملاتی که مورد استناد هاشمی رفسنجانی قرار گرفته است، نیامده است.

پس این جملاتی از روایت کشف المحجة که مورد استناد هاشمی رفسنجانی قرار گرفته است، برای اولین بار در قرن هفتم، بر صفحه یکی از کتابها ظاهر گشته است.

6- این روایت «معارض» دارد، به این معنا که در روایات دیگری که در دست میباشد، سفارش رسول اکرم "ص" به امیرالمؤمنین"ع" به گونه دیگری مطرح شده است. مثلاً در کتاب «الاحتجاج» آمده است « ان وجدت اعواناً فبادر الیهم وجاهدهم و ان لم تجد اعواناً فکفّ یدک و احقن دمک»( طبرسى، احتجاج، ج‏1، ص‏190) اگر یارانی داشتی با آنان(برای دستیابی به حق خودت) مبارزه کن و اگر یاران و انصار نداشتی، دست نگه دار و خون خودت را حفظ کن.

همچنین شیخ طوسی نقل کرده « فان وجدت اعواناً فجاهدهم وان لم تجد اعواناً فکف یدک و احقن دمک »( شیخ طوسى، الغیبة، ص‏203)

شیخ صدوق در «کمال الدین» این گونه این روایت را نقل کرده است « فان وجدت علیهم اعواناً فقاتل من خالفک بمن وافقک و ان لم تجد اعواناً فاصبر و کف یدک »(شیخ صدوق، کمال الدین، ص‏262) اگر یارانی داشتی به همراه آنان با مخالفان بجنگ و اگر نداشتی، صبر پیشه ساز و دست نگه دار.

و از آنجا که این روایات معارض، «مسند» میباشند و نه «مرسل»، همانطور که فقها و اصولیون فرموده اند «یکی از مرجّحات باب تعارض، تقدیم مسند بر مرسل است»، پس باید این روایات معارض که دارای سند کامل میباشد بر روایت  کشف المحجة که سندی ناقص دارد، مقدم شود، زیرا روایت مرسل به خاطر ضعفش توان آن را ندارد که با روایت مسند، معارضه کند و تعارض داشته باشد؛ مثلاً شهید ثانی درباره یک روایت مرسل میفرماید: « و روایة الفضیل مرسلة فلا تعارض الصحیح »( الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة ، ج‌8، ص: 34) روایت فضیل مرسله است، پس نمیتواند با روایت صحیح معارضه کند.

7- هاشمی رفسنجانی با این روایت استدلال میکند بر اینکه رسول اکرم "ص" به امیرالمؤمنین"ع" سفارش کرده اند که اگر بعد از رحلتشان، مردم با رضایت به خلافت امیرالمؤمنین"ع" تن ندادند، حضرت اقدامی نکند، پس در نتیجه حکومت بدون رضایت مردم، اسلامی نخواهد بود.

این استدلال زمانی صحیح است که در صورت عدم اقبال و رضایت مردم، امیرالمؤمنین"ع" تصمیمی برای به دست گرفتن حکومت نداشته باشند، در حالیکه طبق روایاتی که در دست داریم، پس از غصب خلافت، امیرالمؤمنین"ع" در نظر داشتند که اقدام عملی برای به دست گرفتن حکومت انجام دهند، اما به دلایلی از این تصمیم منصرف شدند.

اگر حکومت اسلامی مشروط به رضایت مردم است، پس چرا امیرالمؤمنین"علیه السلام" تصمیم گرفتند برای به دست گرفتن حکومت، اقدام عملی انجام دهند، در حالیکه مردم با ابوبکر بیعت کرده بودند؟

به دو مورد از این روایات توجه کنید!

الف- «امیرالمؤمنین"علیه السلام" پیش از آغاز جنگ جمل در ضمن خطبه ای به رویدادهای پس از رحلت پیامبر اکرم"ص" اشاره کردند و فرمودند: و أیم الله لولا مخافة الفرقة بین المسلمین أن یعودوا الی الکفر لکنّا غیّرنا ذلک ما استطعنا(شیخ مفید، الجمل، ص437) و به خدا سوگند! اگر ترس از اختلاف میان مسلمانان و باز گشت به کفر نبود، بی تردید، آن وضعیت را تا آنجا که می توانستیم تغییر می دادیم.»

ب- امیرالمؤمنین"علیه السلام" فرمودند: «أما و الله لولا قرب عهد الناس بالکفر لجاهدتهم»(الفصول المختارة، شیخ مفید، ص‏250) اگر مردم تازه مسلمان نبودند و کفر به آن‏ها نزدیک نبود، با ایشان مى‏جنگیدم.

خطیب سابق نماز جمعه تهران(هاشمی رفسنجانی) در نماز جمعه مورخه 88/4/26  چنین گفت:

«حکومت اسلامی بدون حضور مردم نمی شود. اگر مردم راضی نباشند این حکومت انجام نمی شود ...  این روایت هم خیلی صریح است ... از کتاب کشف المحجة سید ابن طاووس که یکی از علمای بسیار با ارزش قرن هفتم ماست و شخصیت بسیار عظیمی است ... این صریح ترین روایت است که خود حضرت علی بن ابیطالب می فرماید یک روز پیغمبر به علی بن ابیطالب گفته: یا بن ابیطالب لک ولاء امتی،  یعنی تو ولی این امت هستی و ولایت مال توست چیزیکه خدا به تو داده است، بعد می فرماید : فان ولوک فی عافیه و اجمعواعلیک بالرضا فقم بامرهم، اگر دیدی این مردم راضی بودند ... و اکثریت آنها جمع شدند دور شما  بپذیر و متولی امر شو و کارشان را اصلاح کن،  و ان اختلفواعلیک فدعهم بما فیه، اگر دیدی اختلاف کردند و نیامدند آن مقداری که باید بیایند با تو، ولشان کن.

آنجائیکه مردم نباشند، رأی مردم نباشد، آن حکومت اسلامی نیست، به همان دلیل که علی بن ابیطالب ۱۹ سال خانه نشین بود و وقتی که دوباره مردم آمدند و به قول علی بن ابیطالب مثل یال اسب در خانه اش تراکم جمعیت بود، آنموقع علی بن ابیطالب پذیرفت»

اشاره

نقش مردم و رضایت عمومی در تشکیل حکومت اسلامی و مشروعیت حکومت تا چه اندازه است؟

در دوران معاصر و خصوصاً پس از پیروزی انقلاب اسلامی، کسانی پیدا شدند که برای اسلامی نشان دادن مقوله «دموکراسی» از ادله شرعی و نقلی یعنی همان کتاب و سنت استفاده کردند. اینان نقش مردم را تا آنجا پیش بردند که اسلامی بودن یا اسلامی نبودن حکومت را، مشروط به رضایت عمومی دانستند، یعنی اگر رضایت مردم باشد، اقدام به تشکیل حکومت اسلامی، جایز و آن حکومت تشکیل یافته هم یک، حکومت اسلامی میشود، و اگر نخواهند، نه.

این نوع حرف ها و مقالات را میتوانید در مجله «حکومت اسلامی» وابسته به دبیرخانه مجلس خبرگان رهبری، مشاهده کنید. ما در آینده از این گروه، بیشتر سخن خواهیم راند.

هاشمی رفسنجانی هم که از جهت فکری در بحث «حکومت اسلامی» از این گروه می باشد، ادعایش این است که اگر رضایت مردم نباشد، حاکم اسلامی هر چند هم که از طرف خدا منصوب شده باشد، مجاز به تصدی حکومت نیست، و باید حکومت را رها کند، و در صورت ادامه تصدّی و اعمال حاکمیت «غاصب» خواهد بود. هاشمی رفسنجانی برای این مدعایش دو دلیل می آورد.

 

روایت کشف المحجة، مرسله ای که معارض دارد / 1

نوشته: علی یار


دلیل اول:

دلیل اول هاشمی رفسنجانی ، روایتی است که سیدبن طاووس در کتابش « کشف المحجة » ذکر میکند که « وَ قَدْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ عَهِدَ إِلَیَّ عَهْداً فَقَالَ: «یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ لَکَ وَلَاءُ أُمَّتِی فَإِنْ وَلَّوْکَ فِی عَافِیَةٍ وَ أَجْمَعُوا عَلَیْکَ بِالرِّضَا فَقُمْ بِأَمْرِهِمْ، وَ إِنْ‏ اخْتَلَفُوا عَلَیْکَ فَدَعْهُمْ وَ مَا هُمْ فِیهِ » (کشف المحجة لثمرة المهجة، ص 248)

 رسول اکرم (ص) به امیرالمؤمنین فرمود: «اى پسر ابو طالب ولایت امر من با تست. پس اگر با عافیت و سلامت، ولایت را به تو واگذاشتند و به اتفاق بر آن رضا دادند به آن کار قیام کن، اما اگر اختلاف کردند، آنها را و آنچه را به آن سرگرمند واگذار و رها کن.»

پیرامون این روایت مطالبی را عرض میکنیم:


1- این روایت «مرسل» می باشد. همانطور که میدانیم هر حدیث از دو بخش تشکیل شده: سند و متن؛ وبه اعتبار هر کدام از این دو بخش، تقسیمات مختلفی پیدا می کند که در کتب علوم حدیث یا همان «علم درایة الحدیث» ذکر شده است. یکی از این تقسیمات که مربوط به بخش سند میباشد، تقسیم حدیث به «مسند» و «مرسل» است. «حدیث مسند» حدیثی است که در سند آن نام همه راویان حدیث تا اول کسی که آن حدیث را از امام معصوم نقل کرده است، وجود دارد. و در مقابل، اگر نام راویان به طور کامل ذکر نشود آن «حدیث مرسل» خواهد بود. پس اگر حتی نام یک نفر از راویان حدیث، حذف شده باشد، برای مرسله شدن یک حدیث کافی است.

روایت کشف المحجة که مورد استدلال هاشمی رفسنجانی قرار گرفته است، حدیث مرسل میباشد زیرا در سند آن آمده است: قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ فِی کِتَابِ الرَّسَائِلِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بِإِسْنَادِه.( کشف المحجة لثمرة المهجة، ص 235) یعنی محمدبن یعقوب که همان شیخ کلینی است از علی بن ابراهیم نقل کرده، اما اینکه علی بن ابراهیم این روایت را از چه کسانی نقل کرده معلوم نیست.

و از آنجا که از یک سو این روایت از امام علی"علیه السلام" نقل شده است و حضرت در سال 40هجری قمری به شهادت رسیدند و از سوی دیگر شیخ کلینی که ناقل این روایت میباشد در سال 328 هجری قمری فوت کرده است، و فاصله زمانی میان حضرت علی"علیه السلام" و شیخ کلینی حدود 288 سال میباشد، باید گفت که شیخ کلینی و علی بن ابراهیم، مستقیماً و بدون واسطه نمیتوانند این روایت را از حضرت علی"علیه السلام" نقل کرده باشند، پس حتماً کسان دیگری در سند روایت وجود داشته اند که نامشان ذکر نشده است و این یعنی مرسله بودن روایت کشف المحجة.


2- حدیث مرسل «حجیت» ندارد. کسانی که با فقه اسلامی آشنایی دارند، میدانند که فقیهان اسلامی بر طبق احادیث مرسله فتوا نمیدهند. در جای جای کتب فقهی مشاهده میکنید که فقیهان در مقام بررسی ادله اقوال، اگر به روایت مرسله ای برخورد کنند با تعبیراتی مثل «نمیتوان به حدیث مرسل اعتماد کرد» و یا «روایت مرسله حجت نمیباشد» و یا «روایت مرسل، ضعیف می یاشد» و یا «صلاحیت ندارد که به آن استدلال شود»، احادیث مرسله را مورد خدشه و مناقشه قرار میدهند.

به عنوان مثال میتوان از حضرت آیت الله العظمی خویی"ره" که استاد مراجع معظم تقلید فعلی "حفظهم الله" میباشد، نام برد که این گفته درباره ایشان معروف است که «آقای خویی با احادیث مرسله، رابطه خوبی نداشتند» این شیوه آقای خویی تا آنجاست که حتی کتابهایی که در آن، احادیث به صورت مرسل نقل شده است، از نظر ایشان بدون اعتبار و فاقد حجیت میباشد. ایشان درباره کتاب «دعائم الاسلام» میفرمایند« فتسقط حجیته للإرسال»( مصباح الفقاهة «المکاسب»، سیدابوالقاسم خویی، ج‌1، ص: 19) یعنی به خاطر مرسله بودن روایاتش، این کتاب از درجه اعتبار ساقط است.

در اینجا تعداد کمی از تعبیرات فقها درباره حدیث مرسله را می آوریم، خود شما هم میتوانید با ورق زدن یک کتاب فقهی استدلالی، به ده ها مورد از این تعبیرات دست یابید.

الف- علامه حلی در «مختلف الشیعة»: « لأنّا نقول: هذه الروایة مرسلة فلا یعوّل علیها. »( مختلف الشیعة فی أحکام الشریعة، ج‌3، ص: 391‌) این روایت مرسله است که بر آن اعتماد نمیشود.

ب- علامه حلی در «مختلف الشیعة»: « روایة أبی بصیر مرسلة، و لم یسندها أیضا الى امام، فلیست حجة»( مختلف الشیعة فی أحکام الشریعة، ج‌3، ص: 474) روایت ابوبصیر مرسله است و آن را به امام اسناد نداده است، پس حجت نیست.

ج- محقق کرکی معروف به «محقق ثانی» در جواب از یک روایتی میفرماید: « و جوابه: إن الروایة الأولى ضعیفة مرسلة»( جامع المقاصد فی شرح القواعد، ج‌12، ص: 408) آن روایت ضعیف و مرسله است.

د- محقق کرکی در بحث دیگری میفرماید: « و روایة ابن أبی عمیر مرسلة و مع ذلک لا یمکن العمل بها »( جامع المقاصد فی شرح القواعد، ج‌13، ص: 343) روایت ابن ابی عمیر مرسله است و با این اوصاف نمیتوان به آن روایت عمل کرد.

ه- شهید ثانی در شرح لمعه میفرماید: « و روایة الفضیل مرسلة فلا تعارض الصحیح »( الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة ، ج‌8، ص: 34) روایت فضیل مرسله است، پس نمیتواند با روایت صحیح معارضه کند.

و- شهید ثانی در «مسالک الافهام» درباره یک روایتی میفرماید: « لکنّها ضعیفة السند، مجهولة الراوی، مرسلة، فلا تصلح للدلالة. »( مسالک الأفهام إلى تنقیح شرائع الإسلام، ج‌7، ص: 451) آن روایت مرسله است و صلاحیت  برای دلیل واقع شدن ندارد.

ز- آقای مکارم شیرازی در مقام نقد و ردّ یک روایتی در درس خارج خود اینطور فرمودند: « اوّلا: حدیث بودنش محلّ کلام است، ثانیاً: سلّمنا که حدیث باشد ولى مرسل است »

(http://persian.makarem.ir/lessons/?qid=1617&gro=22)


ادامه سخن در قسمت های بعدی

نقد مکتوبات شیخ معترض / 2

 

اشاره

شیخ معترض مقاله ای دارد با عنوان «تهمت در خدمت دیانت». در ابتدا حدیثی از پیامبر اسلام نقل میکند که حضرت در آن، وظیفه امت را در مقابل «اهل بدعت» بیان فرموده و دستور داده اند که از آنان برائت جسته، عیب ها و ایراداتشان را بازگو کنید.

در این روایت کلمه «باهتوهم» وجود دارد، و تمام بحث شیخ معترض روی این کلمه میرود.

شیخ معترض میگوید «باهتوهم» یعنی به قدری با قوّت با آنان بحث کنید و دلیل محکم و قاطع ارائه کنید، که اهل بدعت را «متحیّر و مبهوت» ساخته و از پاسخ دادن ناتوان کنید. و بعد میگوید در مقابل، گروهی از فقها هستند که «باهتوهم» را به گونه ای دیگر معنی میکنند و آن اینکه «باهتوهم» می تواند به معنی «تهمت زدن» باشد، یعنی چه مانعی دارد که تهمت زدن به آنها به خاطر «مصلحت» جایز باشد، و چه مصلحتی بالاتر از آنکه با تهمت زدن او را مفتضح و بی آبرو ساخته تا مردم از او فاصله بگیرند و دینشان حفظ شود؟

شیخ معترض معنی دوم را قبول ندارد و بعد نتیجه میگیرد که نمیتوان به مخالفان سیاسی تهمت زد و به آنها دروغ و افترا بست.

و در نهایت شیخ معترض، به این گروه از فقها که «باهتوهم» را به معنی «تهمت زدن» گرفته اند، حمله میکند و ضمن توهین و اهانت به آنان، این دسته از فقها را به «بی اخلاقی و بی ادبی» متهم میکند. شایان ذکر است در میان این دسته از فقها، فقیه بزرگ و نامدار شیعه، شیخ مرتضی انصاری معروف به «شیخ اعظم» و از فقهای معاصر فقیهانی چون مرحوم آیت الله العظمی خویی، مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی، مرحوم آیت الله میرزا جواد تبریزی و آیت الله محمد مؤمن وجود دارند.

 

دشنام و غیبت در خدمت دیانت

نوشته: علی یار


پیرامون این روایت و برداشت شیخ معترض مطالبی را عرض میکنیم.

روایت به طور کامل این چنین است:

« قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: إِذَا رَأَیْتُمْ أَهْلَ الرَّیْبِ وَ الْبِدَعِ مِنْ بَعْدِی فَأَظْهِرُوا الْبَرَاءَةَ مِنْهُمْ وَ أَکْثِرُوا مِنْ سَبِّهِمْ وَ الْقَوْلَ فِیهِمْ وَ الْوَقِیعَةَ وَ بَاهِتُوهُمْ کَیْلَا یَطْمَعُوا فِی الْفَسَادِ فِی الْإِسْلَامِ وَ یَحْذَرَهُمُ النَّاسُ وَ لَا یَتَعَلَّمُوا مِنْ بِدَعِهِمْ یَکْتُبِ اللَّهُ لَکُمْ بِذَلِکَ الْحَسَنَاتِ وَ یَرْفَعْ لَکُمْ بِهِ الدَّرَجَاتِ فِی الْآخِرَةِ »(شیخ کلینی، اصول الکافی، چاپ الإسلامیة، ج‏2، ص: 375)

ترجمه - هر گاه پس از من اهل ریب و بدعت را دیدید از آنها بیزارى جوئید و بسیار به آنها دشنام بدهید و در باره آنها بد گوئید و طعن بزنید و آنها را مبهوت و وامانده سازید تا به فساد در اسلام طمع نکنند و مردم از آنها بر حذر شوند و از بدعت‏هاى آنها نیاموزند تا خدا براى شما در برابر این کار حسنات نویسد و درجات آخرت را براى شما بالا برد.

1- شیخ معترض قسمتی از روایت را حذف کرده است و یا به عبارتی «تحریف» کرده است آن هم از نوع «تحریف به نقصان» و اگر در متن مقاله اش دقت کنید به جای قسمت های حذف شده، نقطه چین گذاشته است. قسمت هایی که در مقاله شیخ معترض حذف شده اند، به این صورت میباشد:« وَ أَکْثِرُوا مِنْ سَبِّهِمْ وَ الْقَوْلَ فِیهِمْ وَ الْوَقِیعَةَ » به این معنی که « به آنها زیاد دشنام و ناسزا بگویید و بدی های آنها را زیاد بگویید»

 

2- پیامبر اسلام در این روایت به مؤمنان دستور میدهند که هنگام برخورد با اهل بدعت سه کار انجام دهند:

الف- به آنها ناسزا بگویید

ب- غیبت آنها جایز است

ج- تهمت زدن به آنان جایز است

 

3- دستور اول: به آنها ناسزا بگویید

این دستور از عبارت « وَ أَکْثِرُوا مِنْ سَبِّهِمْ » فهمیده میشود که در مقاله شیخ معترض حذف شده است .

در تفسیر «سبّ» فقها میفرمایند: سب یعنی کلامی که دلالت بر نقص میکند مثل اینکه به آنها گفته شود ای پست، ای حقیر، ای ناقص(محقق ثانی، جامع المقاصد 4: 27)

برخی از فقها «سبّ» و «شتم» را هم معنی میدانند «ان السبّ و الشتم بمعنى واحد»( کاشف الغطاء، شرح القواعد (مخطوط):ص 20)

اهل لغت هم تصریح کرده اند که سب و شتم به یک معناست مثل جوهری در صحاح(الصحاح ، جوهری، ج‌5، ص: 1958) و طریحی در مجمع البحرین(مجمع البحرین، ج‌6، ص: 98 و همچنین مجمع البحرین، ج‌2، ص: 80) و صاحب بن عباد در المحیط (المحیط فی اللغة، ج‌8، ص: 254) و ابن فارس در معجم (معجم مقائیس اللغة، ج‌3، ص: 63)

و در لغت «سبّ» و «شتم» به معنی کلام زشت است « الشتمُ: قبیح الکلام »(لسان العرب، ج‌12، ص: 318)

راغب در مفردات «سبّ» را به معنی دشنام دردناک میداند « السبُّ: الشتم الوجیع »(مفردات ألفاظ القرآن، ص: 391)

آقای قرشی در «قاموس قرآن» همین معنا را برگزیده است(قاموس قرآن، ج‌3، ص: 205)

پس اولین دستور هنگام برخورد با اهل بدعت این است که به آنها ناسزا و حرف های زشت بگویید، و به آنها زیاد فحش بدهید.

 

4- دستور دوم: غیبت آنها جایز است

این دستور از عبارت « وَ الْقَوْلَ فِیهِمْ وَ الْوَقِیعَةَ » فهمیده میشود که در مقاله شیخ معترض حذف شده است.

اهل حدیث از عبارت «وَالْقَوْلَ فِیهِمْ» استفاده کرده اند که حرف زشت زدن درباره آنها جایز است و از آنجا که «وقیعه» به معنای غیبت کردن است، از این روایت استفاده کرده اند که غیبت اهل بدعت جایز است.

فیض کاشانی(الوافی، ج‏1، ص: 245)، ملاصالح مازندرانی(شرح الکافی، صالح المازندرانی، ج‏10، ص: 34) و علامه مجلسی چنین فرموده اند.

علامه مجلسی میگوید: «و القول فیهم: أی قول الشر و الذم فیهم، و فی القاموس الوقیعة: القتال‏ و غیبة الناس‏»(مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج‏11، ص: 80)

اهل لغت هم «وقیعه» را به معنای «غیبت» میدانند مثلا جوهری در صحاح میگوید:« وقع فى الناس وقیعةً، أى اغتابهم. و هو رجلٌ وقّاع و وقّاعة: یغتاب الناس. »(الصحاح - تاج اللغة و صحاح العربیة، ج‌3، ص: 1303‌)

پس طبق این روایت، دشنام و فحش دادن و حرف زشت و ناسزا گفتن به اهل بدعت و غیبت کردن آنها جایز است.

 

5- دستور سوم: تهمت زدن به آنان جایز است

این دستور از عبارت «باهتوهم» فهمیده میشود. در تفسیر این عبارت اختلاف است. شهید مطهری میگوید: « باهِتوهُمْ از مادّه «بَهَتَ» است و این مادّه در دو مورد به کار برده مى‏شود: یکى در مورد مبهوت کردن، محکوم کردن و متحیّر ساختن و دیگر در مورد بهتان یعنى دروغ‏» (مجموعه آثار شهید مطهری،ج16،ص103)

فقها و محدثین همین دو معنا را در معنای «باهتوهم» احتمال داده اند:

الف- مبهوت کردن، محکوم کردن و متحیّر ساختن با استفاده از دلیل و برهان قطعی

ب- بهتان و تهمت زدن

 علامه مجلسی میفرماید« و الظاهر أن المراد بالمباهتة إلزامهم بالحجج القاطعة و جعلهم متحیرین و یحتمل أن یکون من البهتان للمصلحة»(مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج‏11، ص: 81)

شیخ معترض اصرار دارد که معنای «باهتوهم» معنای اول است یعنی این که با دلیل و برهان، اهل بدعت را مبهوت سازید و بر فقهایی که معنای دوم یعنی «تهمت زدن» را انتخاب کرده اند، می تازد و آنها را «بی ادب» و «بی اخلاق» می نامد. مثلا آقای خویی میفرماید« قد تقتضی المصلحة الملزمة جواز بهتهم و الإزراء علیهم، و ذکرهم بما لیس فیهم افتضاحا لهم، و المصلحة فی ذلک هی استبانة شؤونهم لضعفاء المؤمنین حتى لا یغتروا بآرائهم الخبیثة و أغراضهم المرجفة، و بذلک یحمل قوله «ص»: و باهتوهم کی لا یطمعوا فی الإسلام»(مصباح الفقاهة، ج‌1، ص: 458)

یعنی گاهی اوقات مصلحت اقتضا میکند که به اهل بدعت چیزهایی گفت که در آنها نیست، به آنها حرف های زشت گفته شود تا ضایع و مفتضح شوند و آن مصلحت این است که نیات پلید و فاسد آنها برای عامه مؤمنین آشکار شود تا مردم به اهل بدعت تمایل پیدا نکنند. اما از نظر شیخ معترض دیدگاه آقای خویی، نوعی «بی ادبی و بی اخلاقی» است.

 

6- به نظر اینجانب(علی یار) درباره معنای «باهتوهم» به دو نکته باید توجه کرد:

اولاً- قراینی بر معنای دوم وجود دارد که با توجه به این قراین میتوان گفت معنای «باهتوهم» همان تهمت زدن است. قرینه اول «قرینه سیاق» است یعنی از آنجا که قبل از کلمه «باهتوهم» این عبارت آمده است که« وَ أَکْثِرُوا مِنْ سَبِّهِمْ وَ الْقَوْلَ فِیهِمْ وَ الْوَقِیعَةَ » یعنی به آنها دشنام دهید و غیبت کردنشان جایز است، پس به قرینه ماقبل، مناسب با سبّ و دشنام و فحش و ناسزا و غیبت، این است که «باهتوهم» را به معنای «تهمت» بگیریم نه به معنای بحث و جدل علمی و مبهوت ساختن آنها.

قرینه دوم کلمه « إِذَا رَأَیْتُمْ » است. با استفاده از کلمه « إِذَا رَأَیْتُمْ » یعنی «هرگاه آنها را دیدید»، میتوان فهمید که این روایت وظیفه عمومی مردم را در قبال اهل بدعت بیان میکند، و بحث و جدل علمی کار عامّه مردم نیست. پاسخ دادن به شبهات اهل بدعت وظیفه اختصاصی علما و فقهاست که این روایت در مقام بیان آن نیست.

نکته دیگری که این احتمال را تقویت میکند این است که شیخ کلینی این روایت را در باب «مجالسة أهل المعاصی‏» آورده است که در تمام روایات این باب، مردم را از همنشینی با اهل معصیت برحذر داشته اند.

ثانیاً- در معنای «تهمت» باید دقت کرد. شیخ معترض «تهمت» را مساوی با «کذب و افتراء و دروغ بستن» میداند، یعنی چیزهایی که در آنها نیست را از روی قطع و یقین به آنان نسبت دهیم.

در حالیکه معنای «تهمت» چیز دیگری است و با معنای «کذب» متفاوت است. معنای تهمت این است که به آنها «سوء ظن» داشته باشیم، به آنان حسن ظن و اعتماد نداشته باشیم و آنان را متهم به انحراف و خیانت و کارهای ناشایست بدانیم، و این میشود یک معنای سوم که شیخ معترض کاملاً از آن غافل است.

فرق «تهمت» و «کذب» در آن است که در «کذب» نسبت، جزمی است، در حالیکه در «تهمت» نسبت، احتمالی و غیر جزمی است.

شیخ اعظم، شیخ مرتضی انصاری همین معنا را انتخاب کرده است. شیخ اعظم پس از نقل این روایت میفرماید:«محمول على اتهامهم و سوء الظن بهم بما یحرم اتهام المؤمن به، بأن یقال: لعله زانٍ، أو سارق»( کتاب المکاسب، ج‌2، ص: 118) یعنی اهل بدعت را میتوان به چیزهایی متهم کرد که مؤمنین را نمیتوان به آن چیزها متهم کرد. مثل اینکه گفته شود شاید او زانی است و یا شاید او سارق است.

و سپس شیخ انصاری «باهتوهم» را به معنای کذب و افتراء به عنوان یک احتمال در مسأله مطرح میکند، پس اشکال شیخ معترض به شیخ انصاری اصلاً وارد نیست و نسبتی که شیخ معترض به شیخ انصاری میدهد، صحیح نیست و حتی شارحین مکاسب تصریح کرده اند که شیخ انصاری «باهتوهم» را به معنای «سوء ظن» گرفته است.( إرشاد الطالب إلى التعلیق على المکاسب، ج‌1، ص:281)

 

7- و نکته آخر هتاکی های شیخ معترض است. در میان فقهای امامیه چنین شیوه ای مرسوم نبوده که هنگام نقد اقوال دیگران، صاحبان قول مخالف تحقیر شوند و به عناوینی چون «بی ادب و بی اخلاق» محکوم شوند، هر چه بوده فقط نقد علمی و بیان اشکال و جواب بوده و بس. این نوع هتاکی ها فقط از امثال شیخ معترض سر میزند که فقیه نیستند، بلکه فقیه نما و متفقه هستند آن هم با انگیزه های فتنه جویانه و فتنه گری، کسانی که برای اهداف دنیایی و اغراض سیاسی، از فقه سوء استفاده میکنند، کسانی که مَجازاً فقیه هستند نه حقیقتاً.

به هتاکی های این شیخ معترض و بی ادب دقت کنید !

الف- «متاسفانه از قرن سیزدهم، نقطه سیاهی بر دفتر سفید فقه شیعه نقش بست و نظریه به اهل بدعت تهمت بزنید تا آنها را از میدان بدر کنید، در فقه پدیدار شد.»

این نقطه سیاه همان قول دیگری در مسأله است که «باهتوهم» را به معنای بهتان و تهمت میداند و پس از آن شروع میکند به نقل اقوال شیخ اعظم(شیخ مرتضی انصاری) و مرحوم آیت الله العظمی خویی و دیگرانی که اسم شریفشان را در ابتدای این یادداشت آوردیم.

ب- «وبالاخره تا وقتی که نظریات فقهی و اخلاقی را تهذیب نکنیم و اخلاق را حاکم بر فقاهت و سیاست و دیانت قرار ندهیم، علاج واقعه امکان ندارد.»

این اشاره دارد به همان قول دیگر که به نظر شیخ معترض، عاری از اخلاق است.

 

شیخ معترض در مقاله دیگرش با عنوان «فقه، مدعی یا متهم» فقه را مدعی دانست اما در اینجا فقه و نظریات فقهی را به «بی اخلاقی» متهم میکند، و این نشان دهنده این است که هر جا نظریات فقهی با اغراض سیاسی اش موافق باشد، فقه را مدعی میداند وهر جا که مخالف بود، از اهانت به فقه و هتاکی نسبت به فقهای عظام ابایی ندارد.

پس اگر روزی خبر هتاکی های شیخ معترض به مراجع و علما و حتی شخص مقام معظم رهبری را شنیدید، سریعاً آن را تکذیب نکنید !!!


دلیل سوم (ماجرای خرّیت بن راشد)

شیخ معترض اینطور میگوید: «خرّیت بن راشد، سر به عصیان برداشت و خروج کرد، برخی اصحاب اصرار داشتند که حضرت او را دستگیر کند و حتی در این باره به حضرت اعتراض کردند، ولی پاسخ حضرت این بود که تا جنایتی اتفاق نیفتاده نمی‌توان کسی را زندانی کرد، و الّا باید زندان را از متهمان پر کنیم»

 

شیخ معترض برای اثبات مدعایش به روایت دیگری استناد می کند و مشابه روایت قبلی، با حذف و تقطیع روایت، به قسمتی از روایت استناد میکند که در ارتباط کامل با قسمت هایی هستند که حذف شده اند، در حالیکه اگر همه بخش های روایت را با هم ملاحظه کنیم، خواهیم دید که برداشت و فهم شیخ معترض کاملاً نادرست و ناصواب است، چرا که همانند روایت قبلی، عباراتی در روایت وجود دارد که در تضاد صریح با برداشت شیخ معترض قرار دارد.

ماجرای خرّیت بن راشد بطور مفصّل در کتاب «الغارات» آمده است(ابرهیم بن محمد ثقفی، الغارات ج1 ص332)، و همچنین شارحین «نهج البلاغه» در شرح خطبه 44 و 181 به ماجرای خرّیت بن راشد و خروج او پرداخته اند.(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج3 ص120)

خرّیت بن راشد یکی از یاران حضرت علی"علیه السلام" بوده که بعداً به خوارج ملحق می شود.

ماجرا از این قرار است که: « بعد از واقعه صفین، خرّیت بن راشد نزد على"علیه السّلام" آمد و گفت: به خدا سوگند من دیگر از تو اطاعت نخواهم کرد، و با تو نماز نخواهم خواند و از تو جدا خواهم شد و دیگر با شما همکارى نخواهم داشت. على"علیه السّلام" فرمود: واى بر تو، نزد من بیا تا از قرآن براى تو سخن بگویم، و با تو مناظره کنم و حقایقى را که به آنها آگاه‏تر از تو هستم، برایت بگویم، امید است از این جهل و نادانى بیرون شوى و بصیرت پیدا کنى.

خرّیت بن راشد گفت: من فردا نزد شما مى‏آیم‏

عبد الله بن قعین(راوی ماجرا) گفت: من بدنبال خرّیت بن راشد روان شدم و شتابان به منزل او رفتم، در میان پسر عموهاى او دوستى داشتم و در نظر گرفتم بروم و با دوست خود ملاقات کنم، و گفته‏هاى خریت را به اطلاع او برسانم و او را از این جریان آگاه نمایم و از او بخواهم تا او خریت بن راشد را نصیحت کند و از خرّیت بن راشد بخواهد تا از على علیه السّلام اطاعت نماید زیرا خیر دنیا و آخرت در اطاعت از اوست.

عبد الله گوید: من بطرف منزل او رفتم و او قبل از من به خانه رسیده بود، من کنار خانه او قرار گرفتم و گروهى از یارانش هم با وى بودند، من مخفیانه به سخنان آنها گوش دادم، شنیدم که خریت به دوستان خود گفت: اى دوستان، من در نظر دارم از این مرد(حضرت علی"ع") کناره‏گیرى کنم.

صبح روز بعد خدمت على"علیه السّلام" رسیدم که جریان را به اطلاع امیرالمؤمنین برسانم. خود را به کنار آن حضرت رسانیدم و آهسته گفتگوى خود را با پسر عموی خریت و همچنین سخنان خریت را به اطلاع آن حضرت رسانیدم، على"علیه السّلام" فرمود: « دعه فإن قبل الحق و رجع عرفنا ذلک له و قبلناه منه، و ان أبى طلبناه» او را واگذارید، اگر پیش ما آمد و سخنان ما را گوش داد از او قبول مى‏کنیم، و اگر امتناع کرد او را بازداشت مى‏کنیم.

عبدالله بن قعین می گوید: یا أمیر المؤمنین فلم لا تأخذه الآن فتستوثق منه؟ عرض کردم یا امیر المؤمنین چرا اکنون او را دستگیر نمى‏کنید تا از شر او در امان باشید؟

حضرت علی"علیه السلام" فرمودند: «انّا لو فعلنا هذا لکلّ من نتّهمه من النّاس ملأنا السّجون منهم، و لا أرانی یسعنی الوثوب على النّاس و الحبس لهم و عقوبتهم حتّى یظهروا لنا الخلاف» اگر ما همه کسانى را که متهم هستند دستگیر کنیم، در این صورت زندان‏ها پر مى‏شود، ما در نظر نداریم مردم را دستگیر کنیم و آنها را حبس نمائیم، و یا مجازات کنیم مگر اینکه آنها تظاهر بخلاف کنند.»( ترجمه الغارات ص 173،174،175)

همانطور که مشاهده شد طبق فرمایشات حضرت در دو فراز این روایت [الف- آنجایی که حضرت میفرمایند:« و ان أبى طلبناه » اگر امتناع کرد او را بازداشت مى‏کنیم ||| ب- آنجایی که حضرت میفرمایند: « حتّى یظهروا لنا الخلاف » اگر تظاهر به مخالفت کنند آنها را دستگیر میکنیم]، مجرمان سیاسی و کسانی که علیه حکومت اسلامی «تظاهر به مخالفت» می کنند، محکوم به «زندان» می باشند. فرمایشات حضرت در این ماجرا، ارتباط کاملی با فرمایشات دیگرشان دارد که ما در قسمت های قبل از حضرت نقل کردیم که «کسانیکه قصد شورش و آشوب دارند، اگر امام از قصد آنها مطلع شود وبه آنها دسترسی داشته باشد، میتواند آنها را به زندان بیاندازد»

و در نهایت خریت بن راشد سر به خروج ونافرمانی بر می دارد و به دیدار با حضرت علی"علیه السّلام" نیامد وبه همرا ه یارانش از کوفه خارج می شود و در بیرون از کوفه دست به آشوب می زنند و یک نفر از مسلمانان را می کشند. حضرت گروهی را به فرماندهی «زیاد بن خصفة» به دنبال خریت بن راشد و یارانش فرستادند و به آنها مأموریت دادند « هر گاه به آنها دست یافتى، آنها را دستگیر کن و به طرف ما بفرست. اگر امتناع کردند، با آنها بجنگ و از خداوند در یارى کردن خود کمک بخواه، آنها حق را ترک گفته‏اند و مرتکب خون حرام شده‏اند و راه‏ها را نا امن کرده و موجب ترس و وحشت مردم گردیده‏اند»(ترجمه الغارات ص180)

سپاهیان امیرالمؤمنین"علیه السّلام" پس از اینکه با امتناع خریت و یارانش مواجه شدند، با آنها جنگیدند و در جنگ دوم، خریت بن راشد کشته شد« نعمان بن سهبان در میدان جنگ متوجه خریت شد و ناگهان بر او تاخت و با ضربتى او را از مرکبش بر زمین افکند و بعد خودش نیز فرود آمد، در حالى که خریت زخمى شده و خون از بدنش جارى بود، بین آنها شمشیرهایى رد و بدل شد، و سرانجام بدست نعمان بن سهبان کشته شد، و صد و هفتاد نفر هم با او کشته شدند و بقیه هم فرار کردند»( ترجمه الغارات ص195)


دلیل چهارم

دلیل چهارم شیخ معترض این است که حضرت کسانی را که در جنگ جمل اسیر شده بودند، آزاد کردند؛ ودر همین راستا به کلام یکی از فقها اشاره میکند.

این مطلب کاملاً صحیح می باشد و فقهای عظام در کتب فقهی پیرامون اسیران جنگی بحث کرده اند؛ اما تعجب من از اینجاست که چگونه شیخ معترض از این مسأله فقهی برداشت میکند که در اسلام زندانی سیاسی نداریم، در حالیکه خود این مسأله شاهد روشنی بر این است که در احکام شرع مقدس زندانی سیاسی داریم، چرا که اسیران جنگ جمل در حقیقت همان «اسیر اهل بغی» هستند که در قسمت اول، آنها را به عنوان یکی از مصادیق «زندانی سیاسی» در فقه اسلامی ذکر کردیم. اهل جمل بر ضدّ حکومت امیرالمؤمنین"علیه السّلام" مرتکب جرم سیاسی شدند و شورش مسلحانه به راه انداختند و در جریان جنگ بعضی از آنها دستگیر شدند و در زندان امیرالمؤمنین"علیه السّلام" در بصره زندانی شدند که یکی از زندانیان «موسی بن طلحه» بود که به ماجرایش اشاره شد.

اما در مقابل این حقایق تاریخی روشن و واضح، شیخ معترض ادعا میکند که «در دولت علوی، زندانی سیاسی دیده نمی‌شود». شاید شیخ معترض، مفهوم «جرم سیاسی» را نمیداند یا تعریف دیگری از «جرم سیاسی» دارد.

 

سخن آخر  آیا میتوان باور کرد کسی که ادعای علم و اجتهاد دارد، از این حقایق فقهی و تاریخی اطلاعی نداشته و آنها را مطالعه نکرده باشد، نه چنین باوری پذیرفتنی نیست، شیخ معترض آگاهانه و از روی علم ویقین «حامی فتنه گران» شده است و به نفع آنان و به کام دشمنان انقلاب، فتوا صادر کرده است که در اسلام زندانی سیاسی نداریم. شیخ معترض از اینکه «مفتی فتنه گران» شده است، به خود می بالد و افتخار میکند.

نقل است که پیامبر اسلام"صلی الله علیه و آله" فرموده اند: « الفتنة نائمة، لعن الله من أیقظها» فتنه مانند جانوری می باشد که خوابیده است، لعنت خدا بر کسی که آن را بیدار کند. (کنز العمّال، متقی هندی، ج11، ص127)

 

 

-  پایان  -

 

نقد ادله شیخ معترض

دلیل دوم

دلیل دوم شیخ معترض، روایتی است که برای اثبات مدعایش به آن استناد میکند.

« وَلِهَذَا بَدَأَ الْبَابَ بِحَدِیثِ کَثِیرٍ الْحَضْرَمِیِّ حَیْثُ قَالَ : دَخَلْتُ مَسْجِدَ الْکُوفَةِ مِنْ قِبَلِ أَبْوَابِ کِنْدَةَ ، فَإِذَا نَفَرٌ خَمْسَةٌ یَشْتُمُونَ عَلِیًّا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ ، وَفِیهِمْ رَجُلٌ عَلَیْهِ بُرْنُسٌ یَقُولُ : أُعَاهِدُ اللَّهَ لَأَقْتُلَنَّهُ فَتَعَلَّقْتُ بِهِ ، وَتَفَرَّقَ أَصْحَابُهُ فَأَتَیْتُ بِهِ عَلِیًّا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فَقُلْتُ : إنِّی سَمِعْتُ هَذَا یُعَاهِدُ اللَّهَ لَیَقْتُلَنَّکَ قَالَ : إذَنْ وَیْحَکَ مَنْ أَنْتَ قَالَ : أَنَا سِوَارُ الْمُنْقِرِیُّ فَقَالَ عَلِیٌّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ خَلِّ عَنْهُ. فَقُلْتُ : أُخَلِّی عَنْهُ ، وَقَدْ عَاهَدَ اللَّهَ لَیَقْتُلَنَّکَ . فَقَالَ : أَفَأَقْتُلُهُ وَلَمْ یَقْتُلْنِی. قُلْتُ : وَإِنَّهُ قَدْ شَتَمَکَ. قَالَ : فَاشْتُمْهُ إنْ شِئْتَ أَوْ دَعْهُ. »

ترجمه - کثیر حضرمی، می‌گوید در مسجد کوفه، گروهی علیه امیرالمؤمنین صحبت می‌کردند و یکی از آن‌ها قسم خورد که حضرت را خواهد کشت، من او را گرفتم وخدمت حضرت آوردم، حضرت فرمود: آزادش کن! توقع‌داری قبل از اقدام به قتل، او را بکشم! گفتم: به شما اهانت می‌کرد! فرمود: تو هم به او اهانت کن یا رهایش کن.

 

1- این روایتی است که مبنای استدلال شیخ معترض قرار گرفته است. این روایت در کتاب فقهی «المبسوط» تألیف یکی از علمای حنفی مذهب بنام «محمد بن أحمد بن أبی سهل، شمس الأئمة السرخسی (متوفى : 483هـ)» موجود می باشد. سرخسی این روایت را در جلد دهم و در فصل مربوط به خوارج [باب الخوارج] آورده است و این کسی که قسم می خورد حضرت را بکشد از خوارج است و همانطور که در قسمت دوم گفتیم، خوارج و کسانی که علیه امام عادل می شورند، محکوم به اعدام هستند و زندانی نشدن آنان دلیل بر این نمیشود که زندانی سیاسی نداریم.

 

2- برای «بغی» یا همان شورش مسلحانه بر ضدّ حکومت اسلامی دو مرحله میتوان تصور کرد:

الف- مرحله ای که شورش، وارد فاز عملیاتی می شود و آشوبگران در برابر امام و حکومتش شمشیر کشیده و صف آرایی می کنند. در چنین حالتی همانطور که در قسمت اول گفتیم از دیدگاه فقه اسلامی «قتال و جنگ» با آشوبگران و شورشیان واجب است تا اینکه یا به اطاعت امام بازگردند یا اینکه کشته شوند.

ب- مرحله تصمیم گیری و بسترسازی برای ایجاد شورش. این مرحله قبل از این است که شورش وارد فاز عملیاتی شود. در چنین حالتی همانطور که در قسمت اول گفتیم، امام اگر از تصمیم آنها برای شورش اطلاع پیدا کند و به آنها دسترسی داشته باشد می تواند آنها را بازداشت و زندانی کند و مستند این حکم روایاتی از حضرت علی"علیه السلام" بود که گذشت.

 

3- چگونه شیخ معترض از این روایت استفاده می کند که در اسلام زندانی سیاسی نداریم، در حالیکه نویسنده کتابی که این روایت در آن است چنین فهم و برداشتی از این روایت ندارد. سرخسی بعد از اینکه می گوید جنگ با اهل بغی واجب است و هر کس توان جنگیدن دارد، باید همراه با امام مسلمین با شورشیان بجنگد، همین روایتی که مبنای استدلال شیخ معترض می باشد را نقل میکند و بعد از آن می گوید:« وَفِی هَذَا دَلِیلٌ عَلَى أَنَّ مَنْ لَمْ یَظْهَرْ مِنْهُ خُرُوجٌ فَلَیْسَ لِلْإِمَامِ أَنْ یَقْتُلَهُ » یعنی این روایت دلیل بر این است که کسی که هنوز شورش عملیاتی را آغاز نکرده، امام نمی تواند او را بکشد.

جالب تر اینکه سرخسی بعد از نقل این روایت، روایت دیگری را نقل میکند مبنی بر اینکه کسی که قصد شورش دارد، امام میتواند او را دستگیر کند و به زندان بیاندازد و ما این روایت را در قسمت اول آوردیم.

شیخ معترض از روایتی که در کتاب سرخسی می باشد، مطلبی را برداشت می کند که در همان کتاب و همان صفحه روایت دیگری وجود دارد که در تعارض کامل با برداشت شیخ معترض قرار دارد. (المبسوط ، سرخسی، جلد ١٠، صفحه 125)

پس در اینجا چهار مطلب وجود دارد:

1) روایت اول: این همان روایتی است که مبنای استدلال شیخ معترض است. این روایت در کتاب «المبسوط» سرخسی می باشد.

2) برداشت سرخسی از روایت اول: کسیکه هنوز دست به آشوب و شورش نزده است محکوم به اعدام نیست. « وَفِی هَذَا دَلِیلٌ عَلَى أَنَّ مَنْ لَمْ یَظْهَرْ مِنْهُ خُرُوجٌ فَلَیْسَ لِلْإِمَامِ أَنْ یَقْتُلَهُ »

3) روایت دوم که حضرت علی"علیه السلام" میفرماید: امام میتواند کسیکه هنوز دست به آشوب و شورش نزده است را باز داشت و زندانی کند. این روایت هم در همان کتاب سرخسی و در همان صفحه ای می باشد که روایت اول وجود دارد.

متن روایت دوم:« مَا لَمْ یَعْزِمُوا عَلَى الْخُرُوجِ فَالْإِمَامُ لَا یَتَعَرَّضُ لَهُمْ ، فَإِذَا بَلَغَهُ عَزْمُهُمْ عَلَى الْخُرُوجِ فَحِینَئِذٍ یَنْبَغِی لَهُ أَنْ یَأْخُذَهُمْ فَیَحْبِسَهُمْ قَبْلَ أَنْ یَتَفَاقَمَ الْأَمْرُ لِعَزْمِهِمْ عَلَى الْمَعْصِیَةِ وَتَهْیِیجِ الْفِتْنَةِ »

ترجمه - تا زمانى که تصمیم نهایى براى خروج و شورش نگرفته‌اند، امام متعرض آنان نمى‌گردد؛ ولى وقتى امام فهمید که تصمیم بر شورش و نافرمانى گرفته‌اند، باید آنان را دستگیر و زندانى کند تا مسأله به صورت معضل در نیاید؛ زیرا آنان تصمیم جدى بر نافرمانى و ایجاد فتنه گرفته‌اند.

4) برداشت شیخ معترض از روایت اول که «در اسلام زندانی سیاسی نداریم»

 

حال شما قضاوت کنید که آیا سه مطلب اول میتواند برداشت شیخ معترض را تأیید کند ؟؟؟

نقد ادلّه شیخ معترض

شیخ معترض برای مدعای خودش که همان «نفی زندانی سیاسی در اسلام» است، چهار دلیل می آورد.

 

دلیل اول

شیخ معترض میگوید: «در دولت علوی، زندانی سیاسی، دیده نمی‌شود ... در آن دوره به دلیل فتنه خوارج، شورش طلحه و زبیر، و شرارت‌های معاویه، اوضاع جامعه از نظر سیاسی بسیار ملتهب بود ... این گروه‌ها، پس از شورش مسلحانه، با مقابله‌ حضرت و جنگ رو به رو شدند، ولی قبل از آن، زندانی نداشتند ... در آن شرائط حادّ امنیتی و سیاسی، حتی نام "چند نفر" که زندانی شده باشند، دیده نمی‌شود! در حالی که مخالفان، افراد سرشناسی بودند و حبس آن‌ها در تاریخ ثبت می‌شد»

شیخ معترض اینگونه استدلال میکند که چون سران فتنه [ ناکثین، مارقین، قاسطین ] توسط حضرت علی "علیه السلام" بازداشت و زندانی نشدند، پس اصلاً زندانی سیاسی در اسلام نداریم.

در اینجا باید کمی درباره سه گروهی که بر ضدّ حکومت امیرالمؤمنین"علیه السلام" دست به شورش زدند، از نظر فقهی تأمّل و تحقیق شود.

از دیدگاه فقهی به کسانی که بر ضدّ امام معصوم"علیه السلام" شورش مسلحانه راه بیاندازد «باغی» میگویند وچنین کسانی محکوم به «اعدام» می باشند.

در قرآن کریم آیه ای می باشد که فقها این حکم را از آن استنباط کرده اند « وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّى تَفِی‌ءَ إِلى أَمْرِ اللّهِ » (حجرات، آیه9) و هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند، آنها را آشتى دهید و اگر یکى از آن دو بر دیگرى تجاوز کند، با گروه متجاوز پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد.

شیخ طوسی در کتاب «النهایة» میفرماید: «کلّ من خرج على إمام عادل ... و خالفه فی أحکامه، فهو باغ، و جاز للإمام قتاله» هر کس که بر امام عادل خروج کند و از دستورات او سرپیچی کند، «باغی» است و برای امام جایز است که با او بجنگد.(شیخ طوسی،النهایة فی مجرد الفقه و الفتاوى، ص: 296)

فقهای امامیه هنگامی که از جنگ با «اهل بغی» در کتاب هایشان بحث میکنند، شورشیان جمل و خوارج و یاران معاویه را به عنوان مثال برای «اهل بغی» می آورند، و جنگ حضرت علی "علیه السلام" با آنان را از این منظر ارزیابی میکنند.

پس از دیدگاه فقهی این سه گروه شورشی محکوم به «مرگ و اعدام» می باشند نه «حبس و زندان» و نمیتوان گفت چون اینها زندانی نشدند، پس زندانی سیاسی نداریم. سرنوشت این سه گروه و کسانی که بر ضدّ امام معصوم"علیه السلام" و حکومتش دست به شورش مسلحانه میزنند، در «میدان جنگ» رقم میخورد نه در «زندان و دادگاه».

نقل است که حضرت علی "علیه السلام" فرمودند:«أمرت بقتال الناکثین و القاسطین و المارقین ففعلت ما أمرت» مأمور شده ام که با ناکثین و قاسطین و مارقین بجنگم، پس من انجام میدهم همان کاری را که به آن مأمور شده ام.( دعائم الإسلام ج 1 ص 388) حضرت نمی فرمایند که من مأمور شدم آن ها را بازداشت و زندانی کنم.

حضرت علی "علیه السلام" در جای دیگری قسم می خورند که من معاویه را از روی زمین محو خواهم کرد « به خدا سوگند اگر اعراب در نبرد با من پشت به پشت یکدیگر بدهند، از آنان روى بر نتابم، و اگر فرصت داشته باشم به پیکار همه مى‏شتابم، و تلاش مى‏کنم که زمین را از این شخص مسخ شده «معاویه» و این جسم کج اندیش، پاک سازم‏»(نهج البلاغه، نامه 45)

در این سخنان، حرف از «نابودی کامل» کسانی است که بر ضدّ حکومت امیرالمؤمنین علی"علیه السلام" مرتکب جرم سیاسی شده اند نه حرف از «بازداشت و زندانی شدن»

در اینجا کلام چند تن از فقهای امامیه را نقل می کنیم که این سه گروه شورشی را از مصادیق «اهل بغی» برمی شمرند و کشتن آنان را واجب می دانند:

یک  شیخ محمد حسن نجفی در کتاب معروفش «جواهر الکلام» پس از اینکه می گوید جنگ و کشتن اهل بغی واجب است، خوارج و اصحاب جمل و معاویه و یارانش را «باغی» دانسته و میفرماید که پیامبر اسلام"صلی الله علیه و آله" در خبری غیبی به  حضرت علی "علیه السلام" بشارت دادند که تو با همه آنها خواهی جنگید « یجب قتال من خرج على إمام عادل علیه السلام ... و منهم الناکثون أصحاب الجمل أعوان الامرأة، و القاسطون أهل الشام و المارقون الخوارج الذین هم کلاب أهل النار ... و قد بشر النبی صلى اللّه علیه و آله أمیر المؤمنین علیه السلام بمباشرة قتالهم أجمع من بعده »(محمد حسن نجفی، جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج‌21، ص: 324)

دو  علامه حلی در کتابش «تذکرة الفقها» سخنی مشابه سخن شیخ محمد حسن نجفی دارد:

« و لا خلاف بین المسلمین کافّة فی وجوب جهاد البغاة، و قد قاتل علی علیه السّلام ثلاث طوائف: أهل البصرة یوم الجمل،  عائشة و طلحة و الزبیر و عبد اللّه بن الزبیر و غیرهم، و هم الناکثون الذین بایعوه و نکثوا بیعته. و قاتل أهل الشام معاویة و من تابعه و هم القاسطون أی: الجائرون. و قاتل أهل النهروان: الخوارج و هم المارقون، و قد أخبره رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله، فقال: "تقاتل الناکثین و القاسطین و المارقین" » (علامه حلی، تذکرة الفقهاء، ج‌9، ص: 392)

سه  شهید ثانی در شرح لمعه میفرماید:

«کسیکه بر امام معصوم"علیه السلام" خروج کند «باغی» است؛ چه یک نفر باشد مثل ابن ملجم، چه بیشتر از یک نفر مثل اهل جمل و صفین؛ و جنگیدن با آنان واجب است تا اینکه یا به اطاعت امام"علیه السلام" بازگردند یا اینکه کشته شوند»

«من خرج على المعصوم من الأئمة ع فهو باغ واحدا کان کابن ملجم لعنه الله- أو أکثر کأهل الجمل و صفین یجب قتاله إذا ندب إلیه الإمام حتى یفی‌ء- أی یرجع إلى طاعة الإمام- أو یقتل»(الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة ج‌2، ص: 407)

 

نتیجه: از دیدگاه فقه اسلامی، برای « شورشیان جمل، نهروان و صفین » مجازات «مرگ و اعدام» در نظر گرفته شده است نه «زندان» و زندانی نشدن آنان دلیل بر این نیست که مجرمین سیاسی را نباید به زندان انداخت.

اشاره

چندی پیش مقاله ای به قلم یکی از اساتید حوزه علمیه قم منتشر شد به نام «آفتاب کرامت بر تاریکخانه دولت». وی در این مقاله مدعی شده بود که «در اسلام، زندانیِ سیاسی نداریم». این استاد حوزه علمیه، این مقاله را با عطف به جریانات و حوادث فتنه88 نوشته است که در جریان فتنه، بعضی از صحنه گردانان و عواملِ میدانیِ فتنه، دستگیر و بازداشت می شدند. او همچنین مقالاتی در انتقاد از نقش نظارتی و داوریِ شورای نگهبان در انتخابات ریاست جمهوری88 نوشته است. انتقاد از نظریاتِ حضرت استاد مصباح یزدی، یکی دیگر از موضوعاتی است که نویسنده این مقاله، درباره آن قلم زده است.

گزیده ای از مقاله ایشان را در اینجا ذکر می کنیم:«در دولت علوی، زندانی سیاسی، دیده نمی‌شود ... در آن دوره به دلیل فتنه خوارج، شورش طلحه و زبیر، و شرارت‌های معاویه، اوضاع جامعه از نظر سیاسی بسیار ملتهب بود ... شگفت آور است که در آن شرائط حادّ امنیتی و سیاسی، حتی نام "چند نفر" که زندانی شده باشند، دیده نمی‌شود! در حالی که مخالفان، افراد سرشناسی بودند و حبس آن‌ها در تاریخ ثبت می‌شد، و شگفت آورتر آنکه در همان اوضاع، افراد متعددی از مسئولان دولتی به دلیل تخلفات خود، در زندان بودند ...»

(آدرس: 37http://soroosh-mahallati.com/modules.php?name=News&file=article&sid=)

ما در این نوشتار می خواهیم پیرامون این موضوع بحث کنیم که آیا در اسلام زندانی سیاسی داریم یا نه؟ به عبارت دیگر آیا در احکام فقهیِ شرعِ مقدس اسلام، مجازات «زندان» برای بعضی از جرایم سیاسی در نظر گرفته شده است یا خیر؟ به عبارت سوم، آیا در میان فقهای امامیه، فقیهی وجود دارد که فتوا به حبس و زندانی کردنِ کسی داده باشد که مرتکب جرمِ سیاسی شده است؟

 

زندانی سیاسی  

نوشته: علییار


1- جرم سیاسی: جرم سیاسی به هر عمل مجرمانه‌ای اطلاق می‌شود که انگیزه ارتکاب آن، سرنگونی نظام سیاسی و اجتماعی و اختلال در مدیریت سیاسی و صدمه به زمامداری کشور باشد. در اصل 168 قانون اساسی از جرم سیاسی اسم برده شده ولی تعریف آن بر عهده قوانین عادی گذاشته شده است.

درجلسه اردیبهشت 87 مسئولان عالی قضایی به ریاست آیت الله هاشمی شاهرودی، در ادامه بررسی لایحه قانون مجازات اسلامی، ماده 4 این لایحه با موضوع «جرم سیاسی» مورد بحث و بررسی قرارگرفت. براساس ماده 4 هریک از اعمال زیر چنانچه با قصد مخالفت با نظام جمهوری اسلامی ایران صورت گیرد و متضمن خشونت نباشد، جرم سیاسی محسوب خواهدشد:

1) فعالیت تبلیغی مؤثر علیه نظام.

2) برگزای اجتماعات یا راهپیمایی های غیر قانونی.

3)  نشر اکاذیب یا تشویش اذهان عمومی ازطریق سخنرانی در مجامع عمومی، انتشار در رسانه ها، توزیع اوراق چاپی یا حاملهای داده(دیتا)

4)  تشکیل یا اداره جمعیت غیرقانونی یا همکار موثر درآنها.

5)  تلاش برای ایجاد اختلاف بین مردم در زمینه های دینی، مذهبی، فرهنگی و نژادی.

2-  در اصطلاح فقهی «جرم سیاسی»  یا « بغی » به عملی گویند که گروهی از مسلمانان از فرمان و اطاعتِ ولی امر مسلمین در اثر شبهاتی بی‌اساس که برای آنان بوجود آمده، خارج گردیده و با قصد و اختیار، اقداماتی را انجام دهند. در فقه اسلامی، هنگام سخن گفتن از جرم سیاسی بلافاصله مفهوم « بغی » به ذهن، متبادر می شود  و علت این امر آن است که « بغی » بارزترین مصداق جرم سیاسی در فقه اسلامی است.و به همین خاطر در هنگام طرح و بررسی این بحث در مجلس خبرگان اول (مجلس بررسی پیش نویس قانون اساسی) که اکثریت آن را علما و روحانیون بلندپایه و طراز اول کشور تشکیل می داد، هیچ یک از آنها منکر جرم سیاسی در اسلام نشدند، بلکه آنچه بین اعضاء، عنوان و بحث شد ضرورت تعریف جرم سیاسی و چگونگی رسیدگی به این نوع جرایم بود.(جلسه شصت و یکم صورت مشروح مذاکرات مجلس بررسی نهایی قانون اساسی- جلد سوم- صفحات 1681-1677)

(آدرس:  http://www.yazdfarda.com/news/21362.html)

 

3- جرم سیاسی در اسلام، منحصر به «بغی» نیست وهمانطور که گفته شد «بغی» از بارزترین مصادیق جرم سیاسی در اسلام است و فقهای امامیه و غیرامامیه موارد دیگری را هم برشمرده اند که میتوان آن را در حوزه جرایم سیاسی گنجاند که به این موارد اشاره می شود.

 

4- وجود «حبس و زندان» در قوانین جزایی اسلام: در قوانین جزایى اسلام، مسلماً مجازاتى به عنوان «حبس و زندان» وجود دارد و کسى که بر فقه اسلامى اشراف داشته باشد، به این مطلب اذعان مى‌کند. اسناد تاریخى، گویاى اعمال مجازات زندان نسبت به برخى مجرمان و متهمان در زمان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، امیر المؤمنین علیه السّلام و خلفا مى‌باشد؛ هرچند در زمان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مکان خاصى به نام زندان وجود نداشت و مجرم یا متهم در مسجد یا خانه‌هاى نزدیک آن، زندانى مى‌شد. امام على علیه السّلام نخستین کسى بود که مکانى را به عنوان زندان ساخت(شرح فتح القدیر 5: 471)

 

5- پس از اینکه معلوم شد اولاً: در اسلام، جرم سیاسی وجود دارد و ثانیاً: مجازات «حبس و زندان» هم برای بعضی از جرایم در نظر گرفته شده است؛ نوبت به این بحث می رسد که آیا در قوانین جزایی اسلام  به مجازات «زندان» برای مجرمین سیاسی حکم شده است یا خیر؟

جواب این پرسش، مثبت است؛ فقهای امامیه در مواردی به «زندانی کردن» کسانی که بر ضدّ حکومت اسلامی مرتکب جرایم سیاسی شده اند، فتوا داده اند و در مواردی دیگر حکم به «قتل» آنان نموده اند.

یکی از علمای معاصر در کتاب «موارد السجن فی النصوص و الفتاوی» در فصل دوازدهم «الباب الثّانى عشر: حبس أعداء الدولة و مناوئیه »(زندانی کردن دشمنان دولت و مخالفان) به این بحث پرداخته است. (طبسى، نجم الدین، حقوق زندانى و موارد زندان در اسلام،  بوستان کتاب، ص315).

 

ما در اینجا به مواردی اشاره می کنیم:

یک- اسیر اهل بغی

همانطور که اشاره شد، اهل بغی یا «باغی» به کسانی می گویند که از اطاعت امام عادل خارج شده اند و بر ضد امام، جنگ مسلحانه راه انداخته اند. طبق احکام اسلامی «قتال و جنگیدن» با اهل بغی «واجب» است. فقهای امامیه در کتب فقهی در بخش «کتاب الجهاد» این مطلب را فرموده اند. در حین جنگ، اگر مؤمنان، کسانی را از اهل بغی به اسارت بگیرند، آن اسیر کشته نمى‌شود، بلکه زندانى مى‌شود تا جنگ به پایان برسد. شیخ طوسى در مبسوط و خلاف به این حکم تصریح کرده است(مبسوط، ج 7، ص 271. خلاف، ج 5، ص 340، مسألۀ 6) و همچنین علّامه حلّى در تحریر الاحکام و تذکرة الفقهاء و شهید اوّل در دروس چنین فرموده‌اند.( تحریر الاحکام، ج 1، ص 156.تذکرة الفقهاء، ج 9، ص 423. دروس، ج 1، ص 42).

 روایتى هم تصریح مى‌کند که حضرت علی"ع" چنین کرده است. روایت درباره موسی بن طلحة یکی از اسرای جنگ جمل است که به اسارت سپاهیان امام علی"ع" در می آید و در زندان بصره زندانی می شود و پس از اتمام جنگ، امیرالمؤمنین"ع" از او خواستند که استغفار کند و سپس او را آزاد کردند و به او فرمودند: «برو در خانه‌ات بنشین و پرهیزگار باش »

محدث نوری در «مستدرک الوسائل» این روایت را آورده است. روایت این چنین است:« از موسى بن طلحة بن عبید اللّه، که خود از کسانى که روز جمل اسیر شده و با اسیران در بصره زندانى بود، نقل است که، من در زندان امام على‌علیه السلام در بصره بودم که شنیدم کسى صدا مى‌زند: موسى بن طلحة بن عبید اللّه کجاست؟ من گفتم: إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ و اهل زندان هم استرجاع کردند و گفتند: تو را مى‌کشند. امام مرا پیش خود خواند، وقتى که در برابر او ایستادم به من فرمود: موسى! گفتم: بله، اى امیر مؤمنان! فرمود: بگو: «استغفر اللّه»، سه بار گفتم: «أستغفر اللّه و أتوب إلیه.» سپس به یارانش- که همراه من بودند- فرمود: رهایش کنید. به من فرمود: هرجا مى‌خواهى برو ... و در آینده امورت پرهیزگار باش و در خانه‌ات بنشین. من تشکر کردم و بازگشتم.»(مستدرک الوسائل، ج 11، ص 57، ح 5؛ جامع احادیث الشیعة ، ج 13، ص 105، ح 227. شرح الاخبار 1: 331؛ تهذیب الکمال، ج 18، ص 476؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 364)

 

دو- گروگان گرفتن و زندان کردن کافر و شورشى در مقابل اسارت مسلمان در دست کفار و شورشیان

برخى از روایات دلالت دارد پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله بعضى از کفار را گرفته و به زندان می انداختند، به سبب آن‌که آن‌ها برخى از مسلمانان را گروگان گرفته و نزد خود حبس ‌کرده بودند.(تاریخ المدینة، ج 1، ص 440؛ المعجم الکبیر، ج 18، ص 290)

فقهاى ما به مضمون این روایت فتوا داده‌اند. علامه حلّى مى‌گوید:«حاکمان عادل مى‌توانند کسانى [از کفار و شورشیان] را که در دسترسشان است براى آزادى اسیران خود به گروگان بگیرند»(تذکرة الفقهاء، ج 9، ص 424 و مانند آن در: تحریر الاحکام، ج 1، ص 156)

سه  کسی که قصد پناهندگی به سرزمین کافران را دارد

ابن براج طرابلسى این فتوا را داده و گفته است:« او حق ندارد به دارالحرب باز گردد و اگر خواست باز گردد یا مقدمات آن را فراهم کند، جایز است دستگیر و زندانى شود.»( المهذب، ج 1، ص 308)

 

چهار- کسى که تصمیم دارد بر ضد امام شورش کند، زندانى مى‌شود

منشأ این حکم، دو روایت است: 1. طبرى نقل کرده است: امام على علیه السّلام درباره کسى که تصمیم دارد بر ضد امام شورش کند، فرمود: «براى ما خون او حلال نیست، ولى او را به زندان مى‌اندازیم». (طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 6، ص 384)

2. سرخسى نقل کرده است: امام على علیه السّلام فرمود: «تا زمانى که تصمیم نهایى براى خروج و شورش نگرفته‌اند، امام متعرض آنان نمى‌گردد؛ ولى وقتى امام فهمید که تصمیم بر شورش و نافرمانى گرفته‌اند، باید آنان را دستگیر و زندانى کند تا مسأله به صورت معضل در نیاید؛ زیرا آنان تصمیم جدى بر نافرمانى و ایجاد فتنه گرفته‌اند.»(شمس الائمة سرخسى، المبسوط، ج 10، ص 125)

 

پنج- محاربه بدون قتل و غارت

حکم محارب «قتل و اعدام» است؛ اما اگر محارب، کسى را نکشته و مالى را نربوده باشد، و فقط ایجاد رعب و وحشت در جامعه اسلامی کرده باشد، زندانى مى‌شود.

این حکم از کلام شیخ طوسى(المبسوط، ج 8 ص147)، حلبى(الکافى فى الفقه، ص252)، سید ابن زهره(غنیة النزوع ص 201)، یحیى بن سعید(الجامع للشرائع، ص 242) فهمیده مى‌شود.

ابو الصلاح حلبى میفرماید:«اگر در محاربه‌شان، قتل انجام داده باشند، ولى مال نگرفته باشند امام مى‌تواند آنان را بکشد ... و اگر قتلى نکرده و مالى نگرفته باشند، آنان را حبس یا نفی بلد(تبعید) مى‌کنند یا اینکه میتوان آنان را مورد عفو قرار داد» (الکافى فى الفقه، ص252)

یحیى بن سعید میفرماید: «مسلمان محارب ... اگر باعث ترس و ناامنى شود، حبس می شود یا اینکه از سرزمین اسلام، یک سال تبعید مى‌شود تا توبه کند و با محلِ تبعیدى مکاتبه مى‌کنند که این شخص تبعیدى، محارب است، به او پناه ندهید و با او معامله نکنید و اگر به او پناه دادند، با آن‌ها مى‌جنگند.» (الجامع للشرائع، ص 242)

 

شش- شورش پیرمردان، زنان و کودکان

شیخ طوسى در این زمینه مى‌گوید این افراد زندانى مى‌شوند تا اراده‌شان تباه و جمعشان درهم بشکند.

« و إن کان الأسیر من غیر أهل القتال کالنساء و الصبیان ... قال بعضهم یحبسون ... و هو الأقوى عندی، لأن فی ذلک کسرا لقلوبهم»(المبسوط، ج 7، ص 271)

 

هفت- استراق سمع و افشاى اسرار

«روزى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله با على علیه السّلام در نهان سخن مى‌گفت و حکم بن ابى العاص گوشش را به در چسبانده و استراق سمع مى‌کرد، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: این خبیث گوشش را به در چسبانده. یا ابا الحسن! برو گوشش را بگیر و مانند گوسفندى که براى دوشیدن مى‌برند، او را بیاور. على علیه السّلام در حالى که گوش حکم را محکم گرفته بود، نزد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آورد. آن حضرت سه بار او را لعنت کرد، سپس به على علیه السّلام فرمود: او را زندانى کن.»(مجمع الزوائد، ج 5، ص 243)

 

6-  علاوه بر موارد مذکور، در هر موردی که با حبس و زندانی کردن بتوان مانع از ارتکاب جرایم و منکرات و فواحش شد، «حبس و زندان» شرعیّت پیدا می کند، هر چند که درباره آن مورد خاص، روایتی در دست نباشد، و تشخیص این مطلب بر عهده حاکم شرع و فقیه جامع الشرائط است. در اصطلاح فقهی به این نوع استنباط، می گویند «تعدّی از موارد منصوص به موارد غیر منصوص»

آیت الله صافی گلپایگانی در کتاب «التعزیر» می فرماید:«و کذا یجوز الحبس فی کلّ مورد توقف انتهاء فاعل المنکر على الحبس أو نفی البلد فیحبس حتّى ینتهى عن المنکر أو یعمل بالمعروف و یتوب، و فی أشباه ذلک من الموارد التی لیست بقلیلة.  و هذا باب واسع یتمکن معه الفقیه الجامع للشرائط من سدّ باب أکثر ذرائع الفساد.»(لطف الله صافى گلپایگانى، التعزیر أحکامه و حدوده، ص46)

و پر واضح است که ایجاد فتنه وآشوب در جامعه اسلامی، بر هم زدن آسایش مردم و ایجاد فضای رعب و وحشت، تشویش و تحریک اذهان عمومی، به راه اندازی جنگ تبلیغاتی علیه نظام اسلامی؛ دعوت به راهپیمایی و تظاهرات بر ضدّ حکومت اسلامی از مهم ترین «منکرات سیاسی» و از برترین مصادیق «فواحش» می باشد.

 

7- نتیجه گیری: در شرع مقدس اسلام برای بعضی از جرایم سیاسی، مجازات «زندان» در نظر گرفته شده است؛ و به عبارت دیگر«در اسلام، زندانی سیاسی داریم.»

در قسمت دوم، به نقد ادلّه «شیخ معترض» خواهیم پرداخت.

خبرگزاری فاسق

 نوشته: علی یار


یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمِین (سوره حجرات آیه6)

اى کسانى که ایمان آورده‏اید! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بیاورد، درباره آن تحقیق کنید، مبادا به گروهى از روى نادانى آسیب برسانید و از کرده خود پشیمان شوید (ترجمه آیت الله مکارم شیرازی)

 

1- درباره شأن نزول این آیه گفته اند که:«این آیه در باره" ولید بن عقبه" نازل شده است که پیامبر "ص" او را براى جمع‏آورى زکات از قبیله بنى المصطلق اعزام داشت، هنگامى که اهل قبیله با خبر شدند که نماینده پیامبر "ص " مى‏آید با خوشحالى به استقبال او شتافتند، ولى از آنجا که میان آنها و ولید در جاهلیت خصومت شدیدى بود تصور کرد آنها به قصد کشتنش آمده‏اند. خدمت پیامبر "ص" بازگشت بى آنکه تحقیقى در مورد این گمان کرده باشد و عرض کرد: آنها از پرداخت زکات خوددارى کردند! و مى‏دانیم امتناع از پرداخت زکات یک نوع قیام بر ضد حکومت اسلامى تلقى مى‏شد، بنا بر این مدعى بود آنها مرتد شده‏اند. پیامبر "ص" سخت خشمگین شد، و تصمیم گرفت با آنها پیکار کند، آیه فوق نازل شد و به مسلمانان دستور داد که هر گاه فاسقى خبرى آورد در باره آن تحقیق کنید» (تفسیر نمونه،آیت الله مکارم، ج‏22، ص: 152)

 

2- این آیه در حقیقت دلیل بر عدم حجیت خبر فاسق، نزد شارع مقدّس است. مرحوم علامه طباطبائی پیرامون این آیه میفرمایند:«خداى سبحان در این آیه اصلِ عمل به خبر را که یک اصل عقلائی می باشد را امضاء کرده، چون اساس زندگى اجتماعى بشر به همین است که وقتى خبرى را مى‏شنوند به آن عمل کنند، چیزى که هست در خصوص خبر اشخاص فاسق، دستور فرموده تحقیق کنید، و این در حقیقت «نهى از عمل به خبر فاسق» است، و حقیقت این نهى این است که مى‏خواهد از بى اعتبارى و عدم حجیت خبر فاسق پرده بردارد، و این هم خودش نوعى امضاء است، چون عقلا هم رفتارشان همین است که خبر اشخاص بى‏بندوبار را حجت نمى‏دانند، و به خبر کسى عمل مى‏کنند که به وى وثوق داشته باشند» (ترجمه المیزان، ج‏18، ص: 464)

 

3- علمای علم اصول فقه هم پیرامون این آیه که از آن با عنوان «آیه نبأ» تعبیر می کنند، بحث کرده اند.

مرحوم مظفر می گوید: «چرا از عمل به خبر فاسق از آن جهت که فاسق است، نهی شده است؟ خداوند متعال می خواهد توجه مؤمنان  را به این مطلب جلب کند که شایسته نیست مؤمنان به هر خبری از هر منبعی که صادر شده، عمل کنند؛ بلکه اگر منبع ِ صادر کننده خبر، یک شخص فاسق است، شایسته است که به خبر او اعتماد نشود، و باید درباره خبر او تحقیق و تفحص شود» (أصول‏الفقه، محمدرضامظفر، ج 2، صفحه 74)

پس اینطور می توان گفت که بعد از اینکه درباره خبر فاسق تحقیق شد، یا واقعیت خارجی، آن چیزی نیست که فاس خبرش را آورد، در این صورت خبر فاسق را کنار میگذاریم و به نتیجۀ تحقیق خودمان عمل می کنیم؛ و اگر واقعیت خارجی مطابق با خبر فاسق بود، در این صورت نیز ما در حقیقت به تحقیق خودمان عمل می کنیم و خبر فاسق را بدون تحقیق قبول نکرده ایم؛ و این بدان معناست که خبر فاسق شرعاً هیچ ارزشی ندارد.

 

4- با پیشرفت علوم و تکنولوژی، ابزار و وسائلی مانند  «ماهواره و اینترنت» به درون زندگی انسان ها وارد شده است. قسمت عمده ای از این شبکه های ماهواره ای و اینترنتی مشغول خبررسانی پیرامون حوادث و اتفاقاتی می باشند که هر روزه در کشورها و مناطق مختلف جهان روی می دهد، و طیف وسیعی از این کمپانی های خبری در خدمت سران کفر و استکبار و دشمنان اسلام قرار دارد و طبیعتاً این شبکه ها، اخبار و تبلیغات  را آنطور که خودشان می خواهند، هدایت و رهبری می کنند. شاید بتوان گفت عامل به وجود آورنده بیشترِ فتنه ها و معارضاتی که در جهان واقع می شود همین رسانه های غربی هستند. در یک چنین شرائطی مسلمانان و مؤمنان که «قرآن کریم» را کتاب آسمانی خود میدانند باید توجه داشته باشند که اگر اخبارِ حوادث و رویدادهای سیاسی و غیرسیاسی را از این رسانه ها دریافت می کنند و بدون تحقیق آن را قبول می کنند، در واقع، این دستور الهی که همان «وجوبِ تحقیق پیرامون خبر فاسق» است را نادیده گرفته اند و ممکن است همان گونه این آیه فرموده «به گروهى از مؤمنان از روى نادانى آسیب برسانند» و این همان ایجاد فتنه میان برادران ایمانی است.

 

5- جای بسی تعجب و شگفت است که کسانی که ادعای علم و اجتهاد دارند و خود را مرجع تقلید مردم میدانند و صاحب رسالۀ توضیح المسائل می باشند، این دستور قرآنی را کنار میگذارند و با صراحت تمام، از مردم دعوت می کنند که اخبار خود را از رسانه های غربی دریافت کنند.

به عبارات زیر توجه کنید !!!

«... وی در ادامه سخنان خود مرجع مردم برای دریافت اخبار را رسانه های بیگانه خواند و اظهار داشت: کسی که به رادیو و تلویزیون ایران توجه کند، هیچ چیزی از مسائل خبر ندارد. رسانه‌های غربی را نگاه کنید، ببینید اینها چه می کنند. ببینید آقای سازگارا (ضد انقلاب فراری) چه می گوید؟ ...»